- رأس الفار (رَءْ سُلْ)
سر موش است چون خشک کنند و بسوزند و خرد بکوبند نیک، و با عسل بیامیزند و بر داءالثعلب طلا کنند نافع بود. (اختیارات بدیعی)
معنی رأس الفار - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(رَءْ سُطْ طا)
لغت نامه دهخدا
نام بازار بزرگ و وسیعی بوده است در سمرقند و زیر قلعۀ مسجد و دارالاماره قرار داشت. (از ترجمه سرزمین های خلافت شرقی لسترنج ص 393)
(رَءْ سُسْ سُ)
لغت نامه دهخدا
نام محلی است در سمرقند در گذر رود سغد که ورغسر نیز نامیده میشد. (از احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 95 و 133)
(رَءْ سُدْ دَ)
لغت نامه دهخدا
ابن اعرابی گفته است: بمردی گفته میشود که بیارانش ریاست داشته باشد. رئیس رهبانان دیر. (یادداشت مرحوم دهخدا)
(رَءْ سُدْ دَ)
لغت نامه دهخدا
دماغه ای است درساحل شمالی سرزمین فارس و 60هزارگزی مصب رود ملویه و بواسطۀ داشتن سنگپاره های بزرگ در نزدیکی ساحل، برای کشتیها خطر بزرگی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
(رَءْ سُلْ جَبْ با)
لغت نامه دهخدا
اصطلاح فلکی. رأس الجوزاء. آن هقعه است نزد منجمان. (از صور الکواکب ص 286). و رجوع به رأس الجوزاء شود
(رَءْ سُلْ بِءْرْ)
لغت نامه دهخدا
دماغه ای است واقع در ساحل خاوری افریقا و 73هزارگزی جنوب باب المندب. (از قاموس الاعلام ترکی)